وقتی داخل قهوه خونه «بابا» شدم. آه تا یادم نرفته بگم بابا لقب قهوه چی مهربان محله مون بود که آنقدر به همه مهربونی می کرد و غم خوار مسافرای تو راه مونده و نمونده بود همه بهش لقب بابا داده بودند. چه شب هایی نبود که بابا به اونایی که جایی رو نداشتند تشکی برای خواب و بالشی برای آرامش می داد. تازه پیش ارباب ضامن می شد و کار هم براشون می گرفت. طعم چای قهوه خونه بابا بخصوص با اون لیمو ترش خشکیده اش رو تو هیچ جای دنیا نداشت. اکبر بلندکردار...
برچسب : نویسنده : akbarbolandkerdara بازدید : 17
نگاهم کرد و گفت: می دونی رنج کشیدنت از چیه؟ و بعد در حالی که پک عمیقی به سیگار اشنویش میزد ادامه داد: پسر جون تو به آن چیزایی که نباید بسیار می اندیشی. با تعجب نگاهی بهش کردم و گفتم: سرم بازار مسگرهاست, اگه خودمم بخوام نمی تونم نشنوم. دلم مدام با خودش حرف می زنه هی میگه هی میگه, منم از بس که میشنوم چنگی بهش می زنم و تشر میرم بهش و میگم دیگه بسه دیونم کردی. اینو که میگم کمی آروم میگیره اما... دوباره با لبخندی معنا دار پکی به سیکارش زد و به آرامی تفاله اکبر بلندکردار...
برچسب : نویسنده : akbarbolandkerdara بازدید : 38
برچسب : نویسنده : akbarbolandkerdara بازدید : 22
برچسب : نویسنده : akbarbolandkerdara بازدید : 36
برچسب : نویسنده : akbarbolandkerdara بازدید : 113
شرایط سخت انسانهای قوی می سازد و انسانهای قوی شرایط آسان می سازند و شرایط آسان انسانهای ضعیف می سازد. این است تداوم نسل آدم های قوی ( اکبر بلندکردار اردیبهشت 1401)
برچسب : نویسنده : akbarbolandkerdara بازدید : 104
نشستن و گذر عمر دیدن اشتباه است. باید همراه با باد وزید و همراه با برگها رقصید، چون تولد دعوت به جشن بزرگ زندگیست است پس باید همواره شاد زیست. ( اکبر بلندکردار 1401/3/2)
برچسب : نویسنده : akbarbolandkerdara بازدید : 118
برچسب : نویسنده : akbarbolandkerdara بازدید : 129
برچسب : نویسنده : akbarbolandkerdara بازدید : 125
برچسب : نویسنده : akbarbolandkerdara بازدید : 126